سامسام، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات کودکی سام

چای خوردن

امروز نون و پنیر و گردو و چای شیرین به سام میدانم.  نون و پنیر رو میزنم توی چای و بهش میدادم توی لیوان هم تکه های کوچک نون و پنیر افتاده بود.آخر صبحانه گفتم لیوان چای و رو بردار و بخورش سام یه نگاهی کرد به داخل لیوان و گفت این پر  از آشغاله    ...
18 خرداد 1393

بهانه بیسکویت

دیشب آخر وقت سام یه بسته بیسکویت از کیف من پیدا کرد و اصرار داشت که برام باز ش کن . من هم گفتم فردا صبح موقع صبحانه بهت میدم. جالبه امروز صبح تا بیدار شد گفتم بیا صبحانه بخور گفت بیسکویت  ...
18 خرداد 1393

مریض

سام مریضه.  دیروز رفتیم بیمارستان. هر چی میخورد بالا مییاره.  دکتر قطره داده حالا یه کم بهتره. دیروز تا حالا هیچ هیچ هیچ نخورده فقط یه کم آب . دیشب تو خواب شیر خورد 2 پیمانه. از گرسنگی انگشتش رو می خورد اما 2 ثانیه بعد بالا آورد ش.  ...
10 خرداد 1393

در هواپیما

با هواپیما یک ساعت و نیم از مشهد تا تهران طول میکشه. تو این مدت گرفتن سام در یک صندلی تنگ و یه جای کم خیلی سخته اینقدر این بچه تکون خورد و خودشو به صندلی جلو می زد که مسافر جلو صداش دراومد. یه خانم مسن هم پشت سر ما بود سام هی بهش نگاه می کرد می گفت مادر جون. مادر جون .   ...
8 خرداد 1393

سفر مشهد

این هفته مشهد رفته بودیم. جای همه سبز. این بچه تا تونست فقط بازی کرد و تا می تونست هیچی نخورد. همه چیز سفر عالی بود الا غذا خوردن سام که دیگه داشت اشک من و در میاورد. هر لقمه رو می ذاشتم دهنش دهنش رو باز می کرد. من هم خوشحال که یه لقمه خورده ولی همین که سر بر می گردوندم لقمه رو می ریخت (اینش دیگه خیلی حال گیری بود). در تمام لحظات این چند جمله رو از سام میشنیدیم: بریم تاب تاب بریم تاب تاب بریم تاب تاب...... بریم آسانسور سوار شیم بریم آسانسور سوار شیم بریم آسانسور سوار شیم .... بریم پله برقی سوار شیم بریم پله برقی سوار شیم بریم پله برقی سوار شیم .... (موقع سوار شدن تو ماشین) پیاده بشیم...
8 خرداد 1393
1